عاشق ترین عاشق فرزند ؛ هست مادر زخارو پای فرزند ؛چه بیمناکست ؛ مادر
به گاه بیماریم بود ؛ بیمارتر ازمن چه شبها را ؛ بر بسترم بیدار بود ؛مادر
چه روزها ؛ شبها ؛می سوختم ؛ در تب هم او بود بیدار وبادبزن دردست ؛ مادر
خواب رفتم ؛ در یک شب بیماری او عجب دارم ؛زین بیمهری وآن ؛ مهرمادر
چه بی مانند است ؛این گوهر بس تابناک چرا قدر نشناسد فرزند ؟تا که هست ؛ مادر
تا که او بود ؛ وجودش از یاد می رفت لیک اکنون است ؛ در رویا ؛ دیدار مادر
همه خاطراتش ؛ وان شیرین قصه هایش هنوزخاطرم شیرینست از؛ خاطرات مادر
دعایم همیشه در نماز ؛ این آیست ازقرآن که “رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا” بابا و؛ مادر
یاد دارم شبی تاریک بود و؛ترس کودکانه چو فریاد م شنید ؛ چنان جست از جای ؛ مادر
چنان آسیمه گشت ؛سراسیمه سر از پای در و دیوار نشناخت ؛مصدوم گشت ؛ مادر
هنوز عطر چادر نمازش ؛ در مشامم چه پایدار است ؛عطر عشق فرزند و ؛ مادر
هنوز تسبیحش را ؛که از خاک حسین است همی بویم ؛عطرخون حسین است و ؛ عشق مادر
ولی افسوس اینک مزاری و ؛ فرزند سنگ قبری و ؛ نبشته برآن ؛ نام مادر
خداوندا ؛ تو او را ؛راضیش فرمای ؛ازمن که او سلطان قلبم بود و هست ؛ مادر
وجود مادران را ؛قدر بشناسیم تا هستند پیروزا؛ غم چه سود ؛ که دیگر نیست ؛ مادر
نویسنده : پیروز کاشانی